اگر با من نباشي آسمان را هم نمي خواهم
و بر زخم دلم از هيچ كس مرهم نمي خواهم
بنا باشد اگر جز تو كسي يارم شود اين بار
به تنهايي رضايت مي دهم،همدم نمي خواهم
به تنهايي دو پلك خسته را مي بندم و هرگز
براي مردنم تيغ و طناب و سم نمي خواهم
تمام خود زني هايم موجّه مي شود بي تو
و از درسي كه داده زندگي يادم نمي خواهم
جهان مي پاشد از آتشفشان در عمق احساسم
اگر با من نباشي بر زمين آدم نمي خواهم
خدا امشب اگر من را ز تو منها كند، بي شك
به او شك مي كنم او را چنين مبهم نمي خواهم