من از رفتن به سمت كوچ اجباري نمي ترسم
از اين كه عشق ديگر جاي من داري نمي ترسم
دوباره از خيانت نطقه ي نفرت به درد آمد
و از زاييدن يك شعر تكراري نمي ترسم
تبم حل شد درون تشت آبي، آفرين بر من
عجب حالي شدم، از لرز بيماري نمي ترسم
برو، آماده ام تا در خرافه گم شوم امشب
كه در سير و سلوكم از خود آزاري نمي ترسم
تعجب مي كني از اين همه جرات كه مي بيني
من از دندان تيز سگ و از هاري نمي ترسم
نگو هر شب اسير وحشتي، بي من نمي خوابي
ببين ديگر نشستم در ته غاري نمي ترسم
جهنم مي روم تا قلب خونم را بسوزانم
كه عصيان كرده ام از زندگي آري نمي ترسم