loading...
كلبه شعر
علي ساريچلو بازدید : 38 دوشنبه 1390/11/03 نظرات (0)

از روزگار كودكي در قصه هايت جا شدم

عشقت مرا وارونه كرد ديوانه اي دانا شدم

 

تا در هواي كوچه ها ابري شدم گفتي برو

راهي شدم ديگر ولي هم معني اما شدم

 

تنها قماري مسخره بودم كه از بي رحمي ات

در دست تو بر خوردم و مثل ورق ها تا شدم

 

در آن آغوش گرمت از ضربه ي دلشوره ها

بالغ شدم اما فقط با گم شدن پيدا شدم

 

بايد مرا پيدا كني تا قصه ام زيبا شود

از عشق تو جانم به لب آمد ولي تنها شدم

 

قلاب دستانت عجب قلابي و بيهوده بود

در حسرت يك ارتفاع خيره به آن بالا شدم

 

از نيش ترمز ها ببين،‌ ترسو شدم، در جا زدم

ردم بكن از كوچه كه بيمار و نابينا شدم

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام. لطفاً من رو از نظرات سازنده خودتون بي نصيب نگذاريد!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 1
  • بازدید سال : 5
  • بازدید کلی : 426